سپیناسپینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 روز سن داره

سپینا تک ستاره ی آسمان زندگیم

هشت ماهگی

                      سپینا من تو را یکی دوست دارم زیرا بهتربن ها یکی هستند                                خدا.....خورشید.....ماه.....پدر.....مادر.....تو                                         ی...
23 دی 1392

پنج ماهگی

سپینای گلم روزی که واکسن اتمام چهار ماهگی رو زدیم خاله افسر که از شب قبلش زحمت کشیده بود از تهران اومده بود صبح باهامون اومد.(همیشه خاله شمسی زحمت واکسنت و می کشه چون نه من نه بابا نمی تونیم ببینیم دخترمون از درد گریه کنه ولی این بار مسافرت بود)بعد از واکسنت هم بابا زحمت کشید ما رو گذاشت خونه خاله آخه از وقتی به دنیا اومدی مامان هیچ جا نرفته همیشه دو تایی تو خونه ایم.  عزیز دلم این عکس بعد از واکسنته. خاله مریم این عکستو خیلی دوست داره.   رو راکینگ چیر خاله لم می دادی یه بار هم خوابت برد. تو این عکست تب داشتی به خاطر واکسن. 92/6/7 با کمک خاله بردمت حمام.این ...
15 دی 1392

اولین سفر

92/10/11 دختر قشنگم الان که دارم برات می نویسم دقیقا"یک هفته از سفرمون می گذره .اولین سفر شما قرار بود به خونه ی خدا باشه چون مامان و بابا از پارسال تا حالا اسمشون در اومده خوب پارسال که شما تو دل مامان بودی امسالم که مامان و بابا دلشون شور می زنه دخترشون هنوز یکسالش نشده سوار هواپیما بشه واسه همین یکم به تعویق انداختیم به امید خدا سال دیگه تو همین فصل میریم. حالا بگم از مسافرت دو روزمون که بابا دوشنبه 2 دی تصمیم گرفت و روز چهارشنبه راهی چالوس شدیم و روز جمعه هم برگشتیم.روز سه شنبه مامان فقط داشت وسیله برای سپینا بر میداشت از لباس گرفته تا ظرف غذا و موادی که باهاش واسه دخملش غذا درست کنه.واسه این مسافرت کوتاه فقط سه تا کوله پشتی واسه شما ب...
12 دی 1392

شب یلدا

ملوسکم الان که دارم برات می نویسم 26 آذر و هنوز 4 شب دیگه تا یلدا مونده ولی مامان از دیروز داره تدارک می بینه واسه دخترش چون امسال اولین یلدای دختر قشنگمه. اول از همه بابا زحمت خرید همه چی رو کشیده-مامان هم یه قسمت خونه رو می خواد سنتی درست کنه و از دخملش چپ وراست عکس بگیره.من همیشه شب یلدا رو دوست داشتم ولی از بعد از فوت بابابزرگ دیگه هیچوقت شوقی واسه این شب نداشتم ولی امسال به عشق دخترم که اولین یلداشه خوشحالم و همش به بابا سیامک می گم این و بگیر اونو بگیر.می خواستم خودم واست لباس هندوانه درست کنم ولی ببخشید عزیزم وقت نکردم. تو این عکس فعلا"کرسی و گذاشتم هنوز مونده تا کامل بشه ولی عزیز دلم خیلی اینجا خوشحاله.فدای صورت خوشگلت.بعدا" عکسا...
1 دی 1392

سه و چهار ماهگی

  عزیزم این عکس واکسن دو ماهگیته که من اصلا"میترسیدم به لباست دست بزنم همونطور که واکسنت و زدن آوردیمت خونه.     اینجا تو بغل علیرضایی پای لپ تاپ نشستید.قربون قیافه ی متفکرت انگار می خوای مساله حل میکنی.  تاریخ عکس 92/4/8 اینم خوابیدن عسلت 92/4/9خیلی خوشگل می خوابی. 92/4/12 اینجا تو بغل بابا سیامک لم دادی.92/4/10 92/4/17 از اونجایی که تا از از کنارت بلند می شدم بیدار می شدی بهم گفتن یکی از لباساتو بذار کنار سپینا بوتواحساس می کنه می خوابه منم اینجا وقتی خوابت برد لباسمو کشیدم روت نزدیک به دو ساعتی خوابیدی ولی دیگه این اتفاق نیافتاد.چون وقتی می خوابیدی لباسمو...
25 آذر 1392

قبل از تولد

سلام دختر گلم‚زمانی دارم برات این پست رو میذارم که هشتمین ماه زندگیتو آغاز کردی و تو بغلمی. عزیزم مامان زمانی متوجه شد بارداره که ٧ هفته از وجود شما تو دل مامان گذشته بودروزسه شنبه ٩١/٦/٢١‚ از اون به بعد دیگه ازم جدا نشدی.تازه اگر معده درد نمی اومد سراغ مامان شاید دیرتر هم متوجه می شدم معده دردی که بعدا"فهمیدم درد نبوده بلکه ضعف ناشی از گرسنگی بوده آخه اونموقع مامان باور نمی کرد که بلافاصله بعد از خوردن غذا دوباره گرسنشه. خلاصه با همون به اصطلاح معده درد آقای دکتربه مامان خبر اومدن شما رو داد اولین کاری که مامان کرد زنگ زد به بابا گفت‚بابا کلی خوشحال شد دومین کارم این بود که مامان رفت سر مزار بابا...
8 آذر 1392

خواب سپینا

                          عزیز دلم از وقتی به دنیا اومدی نمیدونم چرا انقدر بی خوابی بعضی شبا شاید فقط دو ساعت بخوابی همش شیر می خوای ولی وقتی میخوابی به قدری قیافت عسله که مامان سریع دوربین و آماده میکنه و چپ و راست ازت عکس می گیره. زمانی که کتایون ایران بود بعضی شبا می اومد پیشمون تا صبح بیدار می موند و نگات می کرد.سپینا کتی خیلی دوستت داره... اینم مدل های خوابیدنت به روایت تصویر...........    92/4/1 92/4/10 92/5/22      92/7/11  تاریخ عکس سمت راستی...
8 آذر 1392
1